تاریخ ری History of Rey


تاریخ ری     History of Rey

برگرفته از کتاب تاریخ ری باستان تالیف شادروان دکتر حسین کریمان  انتشارات دانشگاه ملی ایران 1354

در شش کیلومتری جنوب شرقی تهران، چشمه‎ای پر آب، منّزه و مصفّا از پای صخره‎ای عظیم دل سنگ را می‎شکافد و بیرون می‎آید و نخست بسمت جنوب و سپس بسوی جنوب شرق جریان می‎یابد. داغهای بازمانده روی سنگها در مظهر چشمه و عمق زیاد طبیعی بستر آن که جلگه صاف  و هموار را می‎بُرَد و پیش می‎رود، بظاهر از قدمت آن حکایت می‎کند. این چشمه را امروزه « چشمه علی » گوینـد، لکن در روزگاران پیشیـن بشرحـی که در بحث از آب هــای ری باز نمــوده خواهـد آمد، آن را « نهر سورنی » - ظاهراً منسوب به خاندان بزرگ سورن، همزمان با سلسله اشکانیان و ساسانیان – می‎نامیده‎اند. به روزگاران قدیم آب این چشمه بیش از امروز بوده، از آن زمان  که کاریزهایی[1] در فواصل بالاتر آن، در دامنه جنوبی جلگه تهران حفر کرده‎اند، به مقدار زیادی کم شده است چنان که اکنون در فصل پاییز یک سنگ و نیم بیش آب ندارد. به نزدیکی مظهر این چشمه تپه‎هایی وجود دارد که بسیار کهنه و قدیمی است و در کاوش هایی که به عمل آمده معلوم گردیده است که در سینة آنها آثاری نهفته است، که تمدنی باستانی و کهن حکایت ها دارد. در باب آثار تپه‎های چشمه علی بر طبق کتب نوشته شده[2]  تفصیل تحقیق در این محل بدین تقریب است : « ضمن کاوش های علمی که به سال 1935 به کوشش هیئتی آمریکایی به ریاست دکتر اریک اشمید ( Erich F. Schmidt )  در دامنة جنوبی کوه چشمه علی و اراضی مشرف به باغ صفائیه[3] در ری بعمل آمده، ظروفی سفالین و منقش متعلق به حدود شش تا چهار هزار سال قبل کشف و معلوم گردید که در کنار و امتداد آب صاف و زلال این چشمه قدیمی مردمی متمدن می‎زیسته‎اند و همانند ساکنان دیگر نقاط سرزمین باستانی ایران عزیز از خود یادگارهایی باز گذارده‎اند. » در افسانه‎های ایران باستان نیز هر جا در باب مکان اصلی و قدیمی ری اشارتی مشهود می‎افتد، بر شمال ری و با تقریبی بر حدود همین محل دلالت دارد. در تاریخ طبرستان در ضمن احوال منوچهر، نواده فریدون در این شهر، شرحی بدین مفاد مذکور است :« شهر در آن تاریخ مقابل گنبد شاهنشاه فخرالدوله دیلمی بود، که بعد از آن ساخته‎اند. از این ساعت به ری آن موضع را « دز رشکان » می‎گویند و تا به عهد دیالم آل بویه بر همان قرار بود ... » در مجمل التواریخ در بیان بناهای منوچهر چنین آمده :« ... و در جمله شهرری بود، و منوچهر بدین جایگاه از نو بنا نهاد که عمارت آن هیچ نمانده بود و از نو آسان‎تر بود کردن و آن را ماه جان نام کرد و آن خرابه را « ری برین » خواندندی و دیگر « ری زیرین »؛ مهدی امیرالمؤمنین در آن بیفزود، محمدیه خواندند ... » گنبد فخرالدوله، مذکور در سه منبع فوق به احتمال قریب به یقین، در مغرب کوه ‎های ری، میان کوه نقاره خانه و مرتفعات غربی آن، در پای تپة مرتفع در شمال رشته قنات بایر واقع بوده، و برجی که در نقشه کرپرتر[4] انگلیسی به رمز ( F ) نموده آمده گویا ظاهراً همین گنبد فخرالدوله است. دلائل این دعوی : 1-        در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، در شرح آخرین نبرد طغرل سوم چنین آمده : « ... و طغرل بر کوهی که گنبد شهنشاه فخرالدوله دیلم بدان متصل است ایستاده بود ... » 2-        در تاریخ طبرستان مرعشی، در بیان همین نبرد ذکر شده : « ... چون تکش از خوار بگذشت، و مقدمه لشکر بری رسید سلطان طغرل بر بالای کوهی، که گنبد فخرالدوله بر آنجاست، مقابل بایستاد ... » 3-        در سلجوقنامه آمده است : « ... و روز چهارشنبه چهارم ماه جمادی الاول احدی و ستین و خمسمائه وفات شرف الدین گرد بازو بود در ظاهر ری بزیر گنبد شاهنشاه ... » از ایـن قول چنین استنباط می‎شود که گنبد در بیرون شهر قرار داشته است که مراد از گنبد شاهنشاه همان گنبد فخرالدوله است . لقب  « شاهنشاه » نیز در قرن های نخستین اسلامی- در بحثی از تاریخ آل بویه خواهد آمده- به سلاطین این سلسله اختصاص داشته است. در سیاست‎نامه ص 169 آمده است : «  ...  و بر کوه طبرک ستودانی کرد (توانگر زردشتی) از جهت خویش و امروز برجایست و اکنون آن را « دیدة سپاه سالاران » خوانند، بر بالای گنبد فخرالدوله نهاده است ... » از کوه طبرک، و این معنی که گنبد اینانج نیز باید بدان متصل و در پای آن افتاده باشد، و قطعة طبرک برفراز آن بنیان بوده است، و این مجموع خود در پای کوه بزرگ واقع در شمال ری قرار داشته، در بحث قلعة طبرک به تفصیل سخن خواهد رفت، و دلائل کافی اقامه خواهد شد، در این جا اختصار را بدین اشارت بسنده می‎کند که این کوه همان است که اکنون آن را « کوه نقاره خانه » خوانند. از جمع این اقوال چنین برمی‎آید که گنبد فخرالدوله در شمال ری در پای کوه پی‎افکنده شده بوده، و از شهر فاصله‎ای اندک داشته، و ستوان زردشتی ( که ظاهراً همان است که امروز نیز در مغرب کوه نقاره‎خانه بر فراز آن مشهود است ) بدان مشرف بوده است. از گنبدی که با همة این نشانی ها موافقت دارد، در سفرنامة کرپرتر در نقشة ری کهن تصویری به رمز ( F ) چنانک ه یاد شد به چشم می‎خورد، که باروی کهن ری در سوی جنوب غربی آن افتاده است.این برج به حکم شرحی که در همان نقشه مذکور است، به تمامی از سنگ ساخته شده بوده است. امروزه از این گنبد اثری بجای نیست.   [1] کاریز : راه آب روان در زیر زمین که بعربی قنات گویند. [2] این کتاب ها عبارت اند از : 1-  « تمدن هخامنشی » تألیف علی سامی 2-  « تاریخ عمومی هنرهای مصوّر » تألیف علینقی وزیری 3-  « ایران از نظر خاور شناسان » تألیف دکتر رضا زاده‎شفق 4-  « تاریخ ملل قدیم آسیای غربی » تألیف دکتر احمد بهمنش 5-  فصلی از مجلد سوم گزارش های باستان شناسی « چند ظروف مکشوفه در دروس شمیران » بقلم حبیب الله صمدی و ... [3] این باغ مدفن حاجی میرزا صفا از اجله عرفا و ارباب دانش است، که در تهران در حدود سال 1252 هجری شمسی درگذشته و حاجی میرزا حسین خان مشیرالدوله سپهسالار و وزیر امور خارجه، آن را جهت مزار وی احداث کرده است.  [4] سر ربرت کرپرتر ( Robert Kerporter ) سیّاح انگلیسی، که به زمان فتحعلی شاه از ایران دیدن کرده است، از آثار موجود ری قدیم از بارو و قلاع و غیره، نقشه پر ارزشی فراهم آورده که به همراه شرحی مفید درباره ری در سفرنامه وی به سال 1821 در لندن بطبع رسیده است. نگارنده در مواضیع متعدد بدین شرح و نقشه استناد جسته است چگونگی بنای نخستین شهر و نقشة آن تردیدی نیست که تاریخ بنای شهرری به زمان مهاجرت اقوام آریایی می‎رسد. کنت دوگوبینو مستشرق معروف در باب شهرسازی این اقوام در کتاب « تاریخ ایران » چنین آورده: « ... از قرار معلوم شهرهای اولیة آنها ( آریایی‎ها ) به نیّت قلعه سازی انتخاب شده، چنان چه « راگای سه ارکی » ( شهرری )  و «  شخرة محکم »[1] و « وارنای مربع »[2]  بر صدق این تصور گواهی مثبت هستند. محل اقامت خود را از روی یک نقشه‎ای بنا می‎کردند که به توسط مذهب تقدیس شده، و تجارب اجدادی به آنها آموخته توصیه کرده بود، و از آن نقشه به هیچ وجه تجاوز نمی‎کردند ». « اول یک محوطة مربعی را رنگ‎ریزی می‎نمودند به طول یک میدان. یعنی آن مقدار فضایی که اسب را که به تاخت بیندازند به میل خود یک نفس بدود، بدون این که بایستد. در وسط آن آتش مقدس را می‎افروختند که به منزله حافظ حقیقی مکان بود، و برای احتیاجات عادیة خود از آن آتش استعاره می‎کردند، و با کمال دقت و مواظبت شب و روز محترماً آن را محفوظ نگاه داشته، هرگز نمی‎گذاردند خاموش بشود. بعد از سه روز آن را به آتشکده ی عمومی حمل می‎نمودند، و به جای آن آتش دیگری می‎افروختند ... بالجمله در جنب آتشکده یک حوض و آبگیری حفر می‎کردند به تناسب و اندازه ی جمعیت سکنه‎ای که در آن آبادی بایستی اقامت بجویند و آب در آن جاری ساخته پر می‎کردند ... » « وقتی که آتشکده و آب انبار تمام می‎شد، مشغول بنای خانه و منزل می‎شدند. ابنیه ی آن ها یک یا چند طبقه در روی مجرّدی‎ها ساخته می‎شد، و در اطراف آن حیاط‎ها و ملحقات دیگر امتداد می‎یافتند، که وسعت آن ها به تناسب مکنت صاحبانش بود. پس از آنکه همة این اعمال به پایان می‎رسید و از درختکاری و ایجاد باغ و بستان در داخلة آن بلده فراغت حاصل می‎کردند، مهاجرین می‎آمدند و در آن جا منزل می‎نمودند. » « در جنب محوطة اول، که فقط دارای یک در مدخل بود که به برج بلندی که محل پاسبانان بود نصب کرده بودند یک محوطة دیگر به اندازة اولی بنا می‎کردند، برای اینکه رمه و حیوانات خود را شب ها یا در فصل زمستان، که ماندن آنان بیرون ممکن نبود، و یا وقتی که دشمن بر آن ها می‎تاخت در آنجا محفوظاً جای بدهند ...  شهرهای – آی ریانا و ایژا – هم همین صفت را داشته‎اند، و بعدها هم شهرهایی که در ممالک جدیده بنا می‎شدند، دارای همین صفت بوده‎اند ... »[3] این بود تفصیلی که کنت دو گوبینو در باب نخستین بناهای اقوام آریایی در تاریخ ایرانیان آورده است.   [1] ظاهراً شهرستانک است. [2]  ظاهراً دماوند است یا قلعة ایرج ورامین. [3]  تاریخ ایرانیان پهناوری و بزرگی ری به حکم قرائن و شواهد و اسناد موجود، شهر باستانی ری را بیش از آن وسعت و عظمت بوده که در نقشة کرپرتر مشهود می‎افتد. این نقشة مثلّث شکل، با توجه به مقیاس آن، تنها گوشة شمال غربی ری را که در حدود یک پنجم از تمامی شهر، و خارج از حدود کوه ری است، نشان می‎دهد که از دیرباز آن را بارویی استوار بوده است؛ و چهار پنجم دیگر شهر که بیشتر آن در دورة اسلامی بوجود آمده و دارای ذکر و اعتباری بوده، در سمت جنوب‎شرقی این نقشه قرار داشته، و از سوی شمال به کوه ری محدود می‎شده است. از جمع این اقوال به ثبوت می‎پیوندد، که معظم شهرری در جنوب کوه بزرگ ری (کوه بی‎بی شهربانوی فعلی) واقع بوده، و آن قسمت از این شهر که کرپرتر رسوم و اطلال[1]  آنرا دیده ترسیم کرده است، چنانکه در نقشه وی ملاحظه می‎گردد، در مغرب این کوه، اندکی به سمت جنوب قرار می‎گیرد و شمال آن باز و به بیابان منتهی می‎شود. این بخش از ری چنانک ه کرپرتر نیز اشارت کند ظاهراً در قدیم (به ویژه در عهد اشکانیان) بدان مناسبت که در نزدیکی مظهر چشمه علی و دیگر چشمه‎ها و کاریزها که دارای آبی سالم بوده‎اند، قرار داشته و باصطلاح عهد ما « سرآب » به شمار می‎آمده و نیز چون شمالش باز بوده و هوایی سالم داشته به بزرگان شهر یعنی ملوک و شاهزادگان و ولات و امرا و اشراف تخصیص یافته بوده است. از این رو از همان روزگار باستان بارویی عظیم به گرد آن احداث کرده بوده‎اند؛ و باقی شهر را چنان که خواهد آمد خندقی حفاظت می‎کرده است. موضوع آب و ابتدای مسیر و انتهای آن در قدیم در تقسیم بندی شهرها و محلّت‎های آن اهمیتی شایان بوده است. در شهرری چنان که هم‎اکنون در آن پهنه به چشم می‎خورد شیب زمین از سوی شمال غرب به جنوب شرق است و آب‎ها و قنوات همه بر این مسیر جریان داشته و دارند، و چون قسمت اعظم شهر که کوه بزرگ ری در شمال آن است، از خود دارای آبی و قناتی نبوده است، قهراً باید از سوی شمال غرب آب به آن جا برسد. این امر نیز طبیعی است، که بزرگان در شهرها در آن بخش که دارای آبی دست نخورده و هوایی سالم باشد اقامت می‎گزینند، و کاخ خود را پی می‎افکنند. بدین استدلال توان گفت که در قدیم شمال غربی ری خاص اشراف و رجال و دیگر محلات آن از آن مردم عادی بوده است. چنان که در شهر تهران نیز پیش از توسعه و در هفتاد ساله نخستین دورة پایتختی، ارک فعلی که مقرّ شاهان قاجار بوده در شمال آن که دارای هوا و آبی سالم‎تر بوده قرار داشته است. در مبحث امـاکن و بازارهـا و بناهـای تاریخی، با ذکر شواهد اشارت خواهد رفت که دارالامارة اشکانیان( دز[2] رشکان) و کاخ فخرالدوله و ارک سلجوقیان و خانه بزرگان همه در همین بخش پی‎افکنده شده بوده است؛ و توان گفت چون در ازمنة باستان این نقطه که اقامتگاه شاهان و شاهزادگان بوده بیش از دیگر نقاط شهر مورد حملة مهاجمان قرار می‎گرفته، از این رو قلاعی استوار و بارویی عظیم که در طرح آن نقشه کرپرتر مشهود است، جهت دفاع از آن بخش بوجود آمده بوده است.آثار و بقایای این بارو و قلاع  آن هنوز باقی است، لکن خندقی که باقی شهر را در میان داشته، در طی زمان از اثر باد و طوفان و برف و باران پرشده  محو گردیده است، و تعیین حد حقیقی آن امکان پذیر نمی‎نماید. مورخان و جغرافی‎دانان را از قدیم باز، در باب بزرگی و پهناوری شهرری و اندازه ابعاد آن، اقوال و اشاراتی است، که پاره‎ای از آن ها در ذیل ثبت می‎افتد: 1-  پیش از اسلام : به نقل از کتاب تاریخ باستان ایران نخستین قول مربوط به قرن اول و به عهـد اشکانیــان از « ایزیدور خاراکسی »[3]  است که چنین آمده :« بقول ایزیدور خاراکسی ری از تمامی شهرهای ماد بزرگتر بود (ری جزء سرزمین ماد بوده است و بحث آن خواهد آمد) » 2-  پس از اسلام : الف) « اصطخری » در « المسالک و الممالک » در یک جا آورده : « ... درازا و پهنای ری فرسنگی و نیم در فرسنگی و نیم باشد ... » ب) « ابن حوقل » در صوره الارض نقل کرده که « شهر بصورت مربّعی بزرگ بوده است » که این تعریف در باب پهناوری خود شهر است، لکن اراضی خارج شهر و متصل بدان را نیز به موجب اشاراتی که جسته و گریخته در پاره‎‎ای از منابع به چشم می‎خورد، ضیعه‎ها[4]  و قصرها و باغهای بزرگان می‎پوشانیده، و در شرق و غرب و شمال شهر صفحه‎ای وسیع‎آباد به وجود می‎آورده است.   [1] اطلال به معنی مشرف شدن بر چیزی است. [2] دژ [3] ایزیدور خارکسی، یونانی و از اهل خاراکس بود (خاراکس را اکثر محلی در خوزستان می‎دانند، ولی برخی عقیده دارند که در ری یا در حوالی آن واقع بوده) وی از جغرافیون بزرگ یونانی بشمار نمی‎رود، ولی کتاب او برای ایرانی‎ها مهم است. [4] ضیعه به معنی زمین و آب و درخت آمده. حدود ری و اختلاف اقوال در باب مکان ری حدود ری نسبت به آبادی های کنونی، با تقریبی چنین بوده است : حد شهر از شمال غرب از اراضی «منصور آباد» و «جوانمرد قصاب» آغاز می‎شده، و از جهت شمال اراضی «حسین آباد» و «تقی آباد» و «امین آباد» را در میان می‎گرفته، از «امین آباد» بسوی جنوب تا حدود اراضی «فیروز آباد» پیش می‎رفته، از آنجا به سمت مغرب از حدود «حاجی آباد» می‎گذشته، و تا زمین های «کوه حصار» امتداد داشته، سپس بسمت شمال غرب، از مشرق «مرقد حضرت عبدالعظیم» می‎گذشته است، چنان که این مزار از طرف مغرب در خارج شهر و نزدیک به آن قرار می‎گرفته، حد شهر سپس از جنوب «امامزاده عبدالله» بسوی شمال غرب ممتد می‎شده، و به اراضی «جوانمرد قصاب» اتصال می‎یافته است. از زمان های پیشین در این امر که مکان واقعی ری کجا است، و آیا بیش از یک شهر به نام ری وجود داشته است، و نیز اگر ری در همین محل معهود[1] معین بوده است، حدود آن تا به کجا می‎رسیده، اهل فن را اقوالی بوده است بدین تقریب : در « عجایب نامه » که جهت طغرل بن ارسلان تألیف یافته، مذکور است : « ایام ماضی ری را رازی خوانند، بزمین فروشد بر دوازده فرسنگ بر راه خوار، اول بنا کرد –  مهدی عباسی – المحمدیه و الهاشمیه » در کتاب « دررالتیجان » چنین آمده : « بزعم بعضی از فضلا « راگز » یا ری « قلعه ایرج » است، که نزدیک شهر ورامین می‎باشد، اما ظن قریب بیقین شهر ری  همان حدود و اراضی جنوب شرقی دارالخلافه تهران است که زاویة مقدسة حضرت عبدالعظیم از آن اراضی می‎باشد، و جلگه ری چون تا ورامین منبسط است، قلعه ایرج انتهای شرقی جلگه مزبوره واقع و در آن قلعه نظامی معتبری بوده و سلاطین کیان آن را برای حفظ مملکت مدی[2]، و محروس داشتن آن از تطاول و حمله‎های قبایل تورانی ساخته و قشون و ساخلو[3] در آن گذاشته و چون در جلگه ری بنا شده و چندان از شهر ری دور نبوده یمکن که آن را هم قلعة راگز می‎گفته‎اند ... » در کتاب « ایران باستان » مذکور است : « محل شهرری را در خرابه‎های قلعه ایرج کنونی و اطراف آن می‎دانند. » در کتاب « مرآه البلدان » در باب این قلعه چنین آمده : « خرابة معروف به قلعة ایرج، در نقطه شمال مشرقی شهر ورامین و از آثار بسیار کهنه و قدیم است. اگر چه در هیچی ک از تواریخ  و سیاست نامه‎های مسافرین عرب اسمی از این قلعه و شرحی از آبادی قدیم آن جا نوشته نشده است، لیکن از بعضی علامات خارجی معلوم می‎شود، که عمر این قلعه از دوهزار سال متجاوز است ... » « کرپرتر » پس از شرحی در باب بزرگی ری و اینکه آن قسمتی که وی ترسیم کرده شاید که اقامتگاه شاهزادگان و مرزبانان ری باشد، گفته : « ... بنابراین اگر آن باروهایی که من دیده‎ام هستة مرکزی این پایتخت بزرگ بوده است، توان گفت که وسعت اصلی شهر تقریباً تا حدود تهران فعلی گسترده شده بوده است ... » در فرهنگ شاهنامه چنین ذکر شده :  « ... شهر ری از جنوب شرقی تهران امروز امتداد یافته، تا حضرت عبدالعظیم می‎رسیده ... » این نمونه‎های اختلاف اقوال دربارة حدود شهر ری بود لکن بدون تردید محل شهر ری همین نقطه‎ای است که در این جا نقشه آن وجود دارد و چون ابعاد شهر را یک فرسخ و نیم در یک فرسخ و نیم ذکر کرده‎اند؛ شکل آن به تربیع[4] نزدیک بوده است.   [1] دیده و شناخته شده. [2] پایان هر چیز، انتها، سر حد مملکت. [3] کلمه‎ای است ترکی که معادل فارسی آن پادگان است. [4] مربع، چهار گوشه ساختن چیزی. ری در زمانهای تاریخی به کدامین بخش از ایران وابسته بوده است؟ ری در زمان های پیش از اسلام از شهرهای بزرگ ماد یا جبال بوده است؛ در دوره‎های اسلامی گر چه در پاره‎ای از منابع از اعمال[1] دیلم و طبرستان، و گاه از مضافات خراسان به حساب آمده، لکن بیشتر مورخان و جغرافی‎دانان این عهد آن را از نواحی جبال یا عراق عجم شمرده‎اند. نخست به پاره‎ای از منابع که ری در آنها از ضمائم دیلم و خراسان دانسته شده اشارت می‎رود، سپس به اسناد ذکر آن در ماد و جبال می‎پردازد. در « تاریخ طبری » جزء یازدهم، « وزین الاخبار » نیز در موضوع انضمام ری به ولایات اسماعیل سامانی به فرمان المکتفی اشارتی رفته است. در« حبیب السیر » جزء چهارم ذکر شده : « امیر اسماعیل بعد از فوت برادر افسر استقلال بر سر نهاده ... آن گاه منشور حکومت ولایات ماوراء نهر و خراسان و سیستان و مازندران و ری و اصفهان از دارالخلافه به وی رسید ... » در کتاب توبیت ( Tobit ) داستانی از داستان های دوره اسارت یهود ذکر گردیده : « من به کشور مدیا (ماد) رفتم، و ده تالان[2] نقره نزد گابائل برادر گابریاس، در شهر راگس[3] (ری) به امانت گذاشتم ». در کتیبه بیستون ثبت افتاده : « ... پس از آن (فرورتیش)[4] با سپاهیان خود به طرف ری که در ماد واقع است فرار کرد ... » در جهان نامه مذکور افتاده : « قهستان[5] عراق – این ولایت ] را [ جبال خوانند، و آن ری و همدان و قم و قاسان[6] و سپاهان باشد و در این مواضع کوه بسیار باشد، امّا میان ری و قم و همدان کوه کمتر بود و قهستان معروف این است، و آن قهستان که تون[7] و قاین[8] آنجاست ذکر آن در کتب ندیده‎ایم ». در کتاب سرزمینهای خلافت شرقی آمده : « در گوشة شمال خاوری ایالت جبال، شهر ری واقع است ». در سرزمینهای خلافت شرقی ذکر گردیده : « در جنوب خاوری آذربایجان ایالت ماد، که اعراب نام شایستة ایالت جبال را بدان داده بودند، قرار داشت … ». صاحب مراه البلدان آورده : « جبال عبارتست از عراق عجم حالیّه، مطابق شرحی که علمای جغرافی قدیم از قبیل استرابن یونانی و غیره در کتب خود ضبط نموده‎اند، و این مملکت را موسوم به مدی کرده … » صاحب « جهان نامه »، قهستان معروف همان بلاد جبال را دانسته وی در باب عراق گوید : « عراق کوفه و بصره را می‎خوانند، و این هر دو شهر را عراقین نیز گفته‎اند، بعد از آن حد عراق زیادت گرفته‎اند تا بدان جایی که بعضی هر چه از ری بگذشت آن همه شهرها را عراق یا عراقین پندارند » در سرزمین های خلافت شرقی نقل است : « ایالت جبال را در قرون وسطی غالب اوقات به اشتباه عراق عجم می‎نامیدند، تا با عراق عرب که مقصود بین‎النهرین سفلی بود، اشتباه نشود ... »   [1] توابع، دهات و آبادیهای حومه شهر. [2] واحدی برای پول، مسکوک. [3] راجس. نام یکى از شهرهاى ماد شرقى که تا اکباتان ده روز راه بوده است و در کتاب توبى ذکرى از آن بمیان آمده است همچنانکه توقف‌گاه دیسرائلیت بوده است در ایامى که بوسیله شلمانسر بدانجا تبعید شده بود اسکندر نیز در 331 م. بعد از یک زمین‌لرزه چند روز در آن جا اقامت کرد. سلوکوس اول موسوم به نیکاتور (280 – 358) بار دیگر آن جا را ساخت و نام اورپاس بدو داد که بعدها وطن و مولد هارون الرشید شد. و در قاموس الاعلام ترکى آمده است: که راجس یا رایس نام قدیمى شهر رى در ایران بود که جغرافیادانان یونانى این اسم را بدان اطلاق کرده‌اند وبعدها اورس و آرساکیا یعنى آرشکیه نیز نامیده شده است. [4] فرورتیش از پادشاهان ماد بوده که بعد از پدر به سلطنت رسید؛ در ابتدا سیاست پدر را تعقیب می‎کرده، زیرا می‎دانست ماد هنوز چندان قوت نیافته که خود را از قید آسور خلاص کند بنابراین مانند پدر مرتباً به آسوری‎ها باج می‎‎داد امّا در ضمن نقاطی را به کشور خود ضمیمه کرد. وی پارس را به اطاعت خود درآورد و با در اختیار داشتن دو قوم جنگی ماد و پارس نیرومند شد و بتدریج با توسعه کشور خور سر از فرمانبرداری و اطاعت آسور بیرون کشید و در جنگی که با آسوری‎ها داشت پس از 22 سال سلطنت کشته شد. تاریخ پادشاهی او میان سالهای 655 تا 633 میلادی بوده است. [5] قهستان معرّب کوهستان و آن نیز ترجمه فارسی جبال است. [6] معرب کاشان. [7] نام ولایتی است از خراسان. [8] قبضهء مرکزی دهستان بیرجند بوده است.   سبب تسمیة نام‎های ماد و جبال و قهستان ماد : در باب نام از پیشینیان اقوامی رسیده است، که به یک دو مورد آن اشارت می‎رود: در مراه‎البلدان آمده: « قدما که این ناحیه را ( مدی ) می‎نامند، وسکنه‎اش را (مد) می‎گفتند، چنین معتقد بودند که اهالی این ناحیه از اولاد مادی بن یافث بن نوح علیه‎السلام می‎باشند، لهذا آن ها را منسوب به مادی نموده ( مد ) خواندند، ومملکت آن ها را (مدی) گفتند، یعنی مملکت اولاد(مادی)؛ و مؤیّد این قول است فصل دهم سفر تکوین تورات شریف که در این فصل در تعداد اولاد حضرت نوح علیه‎السلام یکی مادی بن یافث را می‎شمارد ... » در سفر تکوین دهم چنین مذکور افتاده: « پسران یافت: جومر و ماجوج و مادای ... » و نیز در کتاب اول تواریخ ایام از تورات در باب نوح و پسرانش چنین آمده: « نوح سام، حام، یافث، پسران یافث: جومر و ماجوج و مادای ... » کنت دو گوبینو در « تاریخ ایران » گفته: « امّا در خصوص موافقت میتولژی[1] با تاریخ ایرانی، ملاحظه کنید ببینید آن چیزی را که به ملت مد ارتباط دارد، در میتولژی به چه سبک و زبانی بیان شده است: هومر شاعر معروف یونانی می‎گوید: خورشید پدر آئتس[2] (Aeetes ) و سیرسه (Circe ) بود، و از آئتس مده (Medee ) به وجود آمد ». جبال: سرزمین ماد را، بسبب کوه های فراوانی که دارد، جبال نامیده‎اند، در این باب همة کتب جغرافیای اسلامی را، مانند « المسالک‎والممالک » اصطخری و « صوره‎الارض » ابن‎حوقل و غیرهما اشارتی است. قهستان: همان گونه که قبلاً اشارت رفت، قهستان مغرب کوهستان و به معنی جبال است، چنان که صاحب ترجمة فارسی المسالک اصطخری عبارات بالا را چنین آورده: « و در همة کوهستان هیچ دریا نیست، و کوههای بسیار است، مگر از همدان تا ری وتا قم که کوه کمتر است ... » عراق عجم: حافظ ابرو گوید: « در زمان حکومت بنی امیّه که دارالملک شام بود، ایشان تمامت بلاد شرقی را عراق می‎گفتند. چنانچه مداینی در کتاب خود گفته است که: عمل عراق از هیت[3] است تا نصف دیلم و طبرستان و فارس و خراسان با هند و سند، مجموع را داخل عراق داشته است، و آن بدان سبب بوده است که، در زمان حکومت بنی‎امیه هر کس از بلاد مشرقی ایشان می‎رسید، چون گذر]ش [بر عراق بود، می‎گفتند از عراق می‎آید؛ تمامت را به عراق منسوب می‎کردند. » لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی وجه دیگری ذکر می‎کند بدین ترتیب: « در نیمة دوم قرن پنجم، که سلجوقیان بر تمام مغرب ایران استیلا یافتند، و همدان را پایتخت خود قرار دادند، نفوذ و استیلای آن ها تا بین النهرین، مقرّ خلافت عباسی نیز رسید، و از مقام خلافت لقب (سلطان‎العراقین) به آنان اعطا گردید، که با وضع آن ها مناسب به نظر می‎رسید. از این لقب این طور فهمیده ‎شدکه مقصود از عراق دومی ایالات جبال است، یعنی همانجا که مقرّ سلاطین سلجوقی بود، از اینرو مردم برای این که این عراق با عراق اصلی اشتباه نشود، آن جا را عراق عجم نامیدند ... بهرحال ظاهراًًً پس از حملة مغول اسم جبال برای این ناحیه دیگر استعمال نشد، و حمداللّه ‎مستوفی، که در قرن هشتم می‎زیست، هیچ‎جا این اسم را ذکر نمی‎کند ... » این بود لسترنج، لکن گویا ظاهراً قول حافظ ابرو را با شواهد و قراین تاریخی سازگاری بیشتر است، و منافی با آن چه لسترنج گفت نیز نمی‎نماید. قدیم تر جای که از ماد ذکری رفته است: بدین سئوال، که مادی ها در چه تاریخی به ایران آمدند؟ پاسخ درستی نتوان داد. دونالد ویلبر (Donald N. Wilber ) در کتاب « ایران گذشته و حال » آورد: « گویا در حدود 1500 پیش از میلاد قوم هند و آریائی از حوالی ماوراء‎النهر رو بسوی جنوب و مغرب فلات ایران روانه شده ... و در حدود 900 سال پیش از میلاد، ایرانیان که شعبة خاصی از آریائی ها هستند پیدا شدند، ودر نقاط مختلف فلات ایران سکنی جستند، و بتدریج جای سکنة اولیه را گرفتند. خانواده‎های عمده ایرانیان عبارت بوده‎اند از مادها و پارس ها و پارت ها ... مادها در ایران غربی توأم با پارس ها تحت نفوذ دولت آشور بودند، ولی بسی نگذشت نیرومند و مستقل شدند ... » جیمس هنری برستد ( James Henry Breasted ) در کتاب « روزگار باستانی » گوید: « ظاهراً در حدود 1800 ق. م. آریائی ها به دو گروه عمده منقسم شدند؛ طوایف گروهی بسوی مشرق رفتند، و تا هند رسیدند ... طوایف گروه دوم نام آریائی یا آریانی را به شکل « ایریانه » یا ایران نگه داشتند، و رو بسوی مغرب نهادند، . تا سرزمین هلال‎اخضر سکنی جستند ... و کمی رو به مشرق دو طایفة بزرگ دیگر ایرانی سکنی گزیدند، که یکی عبارت بود از طایفة « ماد » و دومی عبارت بود از طایفة « پارس »، و اینان بودند که بعداً فتوحات کردند، و آخرین دولت بزرگ جهانی را در آسیای غربی بوجود آوردند ... » مردم ماد پیش از کسب استقلال زیر نفوذ دولت آشور[4] و گرفتار تهاجم و تاخت و تازهای آن دولت آشوبگر بوده‎اند، وسرزمین ماد بخشی از سرزمین های تابع آن دولت به حساب می‎آمده. در تورات در این باب، که سرزمین ماد در اختیار شاهان آشور بوده، اشارتی توان یافت. چنانکه در کتاب دوم پادشاهان، باب 17 بند 6 چنین درج افتاده: « و در سال نهم هوشع پادشاه اشور سامره را گرفت و اسرائیل را به اشور به اسیری برد و ایشان را در حلح[5] و خابور بر نهر جوزان و در شهرهای مادیان سکونت داد ». در همین کتاب، باب 18 بند 11 ذکر شده: « و پادشاه اشور اسرائیل را به اشور کوچانیده ایشان را در حلح و خابور نهر جوزان و در شهرهای مادیان برده، سکونت داد ». هردوت مورخ نامی یونانی گفته: « مدت پانصد و بیست سال قسمت بزرگی از فلات آسیا تحت سلطة آشوریها بود، و پس از این مدت که سلطة آنها ادامه داشت، نخستین قومی که از آنها جدا شد قوم ماد بود ... » گیرشمن آورده: « اگر قول سالنامه‎های آشور را باور کنیم، هیچیک از اقوام تابع دولت آنان به اندازه مادها، عصیان و طغیان نکرده‎ است ». در کتاب « تاریخ شاهنشاهی » اومسْتِد، و  « ایران باستان » و « تمدن هخامنشی » و کتاب « دین قدیم ایران » و « ایرانشهر » و « مزدا پرستی در ایران قدیم » و « ایران گیرشمن » در باب قدیم ترین جای که نام ماد در آن مذکور افتاده ، شرحی بدین تلخیص آمده است : « از مادیان و پارسیان نخستین بار در کتیبه آسوری ذکر رفته، به هنگامی که در 836 یا 838 قبل از میلاد شلم نصر[6]  ( Salmanasar )  سوم بر پادشاه محلی یا امیر « پارسوا » یا « پارسواش » در جانب غربی دریاچة ارومیه دست یافت، و از وی باج گرفت، و به سرزمین « ماد » در جانب جنوب غربی آن دریاچه رسید. از آن پس از این دو قوم مکرّر یاد شده است، لکن تا آن زمان در ظلمت تاریخی مخوفی بوده‎اند » . در مزدا پرستی ذکر شده، که پارسوا را بعضی‎ها به قوم پارت تطبیق کرده‎اند. در تورات ذکر ماد جز در دو مورد سابق الذکر در موارد دیگر نیز به چشم می‎خورد و از آن جمله است : «کتاب عزرا: باب 6 بند 2» و «کتاب استر: باب 1 بند 19، باب 10 بند 2» و «کتاب دانیال: باب 5 بند 28، باب 6 بند 9 و بند 16، باب 9 بند 1»   [1] اساطیر شناسی. [2] پادشاه «کلشید» در داستانهای اساطیری رم بوده است. [3] شهری برکنار فرات. [4]  آسوریها ( یا آشوریها ) مردمی بودند از نژاد سامی، که بامردمان سامی نژاد دیگر در زندگانی می‎کردند، در ازمنه بعد آسوریها مهاجرت کرده، به قسمت وسطای رود دجله و کوهستانهای مجاور رفته، در آنجا دولت کوچکی ساختند، که موسوم به « آسور» شد این اسم از اسم رب‎النوعی است، که پرسش می‎کردند و « آسور » نام داشت ... پایتخت این مملکت در ابتدا شهر « آسور » بود، ولکن در ادوار دیگر شهر کالاه ( کالح تورات ) Kalakh یا Kalah و بالاخره نینوا ( Nineveh ) پایتخت گردید. [5] محلی است در آشور که اسباط عشر بعد از اسیری بدانجا برده شدند و گویا همان «حلستیس» بطلمیوس باشد. [6] شلم نصر سوم. (858 -824 ق.م.). پادشاه آشور مدتى با پادشاهان دمشق و اسرائیل جنگید. (فرهنگ فارسى معین). پادشاه جنگجوى آشورى که با سوریه و ارمنستان جنگ کرد و از 860 تا 825 ق.م. مدت ملک وى بود. (ناظم الاطباء)   حدود سرزمین ماد ماد اصلی و تقسیمات بعدی آن : ماد اصلی چنان که از گفتة مورخان بر می‎آید، عبارت از آذربایجان و بخشی از کردستان و عراق عجم بوده، لکن بعدها که وسعت بیشتری یافت، آن را به دو بخش ماد بزرگ و ماد کوچک قسمت کرده‎اند. قول استرابون، مورخ یونانی در زمان اشکانیان، در این باب در جلد چهارم مراه‎البلدان چنین آمده است: « مدتی منقسم به دو قسمت است: مدی کبیر، و مدی صغیر، اما مدی کبیر پایتخت و دارالملک آن اکباتان ... و در این زمان محل ییلاق سلاطین اشکانی است ... مدی صغیر مشهور به « آت روپاتین » ( = آذربایجان ) می‎باشد ». در ایران باستان جلد 1 و جلد 3 مذکور است: « بعضی به سه ماد قائلند: 1.    ماد بزرگ یا عراق عجم قرون بعد. 2.    ماد کوچک یا آذربایجان. 3.    مادرازی یا مملکت ری. ولی بیشتر ماد رازی را جزء ماد بزرگ به شمار می‎آورند، چنان که ری تا این اواخر جزء عراق عجم به شمار می‎آمد ... » ونیز: « صفحة ری جزء ماد بزرگ بود، ماد راگیان ( ماد رازی ) (Media Rhagiana) نامیده‎اند. نویسندگان این ها هستند: ایزیدور خاراکسی ( پارت، بند 7 ) سترابون (کتاب 11 ، فصل 13، بند 7 ) دیودورسیسیلی ( کتاب 19 ، بند 44 ) بطلمیوس ( جغرافیا، فصل 6 ، بند 2 ) ». حدود سرزمین ماد : مغان ماد را کانون و قلب ایران می‎‎دانسته‎اند، هردوت گفته « رود هالیس ( Halys = قزل‎ ایرماق کنونی در ترکیه ) سرحد امپراتوری ماد و تولید بود ... (رود هالیس تمام نواحی آسیایی سفلی را، که بین دریای سیاه واقع شده بود، از قارة آسیا جدا می‎کرد ) ». در ایران باستان آمده: « چون در زمان هووخشتر دولت ماد به اعلی درجة وسعت خود رسید، لازم است حدود آن را در این زمان تعیین کنیم: از طرف مغرب حدود آن معین است، رود هالیس یا قزل‎آیرماق کنونی آنرا از لیدیه جدا می‎کرد؛ از طرف جنوب غربی با بابل هم حد بود؛ و از طرف شمال نیز معلوم است، که مملکت وان یا ارمنستان زمان بعد جزء این دولت گردید. سایر حدود محققاً معلوم نیست، اما از قرائن می‎توان به طور تقریبی آن را معین کرد. اولاً شکّی نیست، که حدود ماد قبل از سقوط نینوا از طرف جنوب به حدود عیلام می‎رسیده، پس از سقوط نینوا، چون دیده نمی‎شود، که بابل عیلام را جزء مملکت خود کرده باشد، و عیلام هم جزء آسور بود، پس باید عقیده داشت که عیلام این زمان هم، از ترکة آسور، جزء ویا دست نشاندة دولت ماد گردیده بود؛ در باب پارس هم از روایت بعد می‎دانیم، که تا قیام کورش دست نشاندة دولت ماد بشمار می‎رفت؛ راجع به مملکت مشرق ایران، ظنّ قوی این است که در این صفحات هم جزء ماد بودند، زیرا هردوت گوید که: فرورتیش این ممالک را تسخیر کرد ... می‎توان ظنّ قوی داشت، که حدود ماد از طرف مشرق تا باختر و جیحون ممتد بوده ( بعضی عقیده دارند که به سیحون می‎رسیده). راجع به گیلان و مازندران اختلاف نظر حاصل است. » این حدود، چنانکه معلوم است، مربوط به سرزمین ماد به هنگام استقلال آن بوده، و در ادوار بعد به هر عهدی مرزی داشته است، و در کتب جغرافیای اسلامی، هم چون المسالک و الممالک اصطخری، و معجم‎البلدان یاقوت و آثار البلاد قزوینی، و تقویم البلدان‎ابوالفداء، و در آثار متاخران مانند تاریخ ایرانیان کنت دو گوبینو، و سرزمینهای خلاف شرقی و سفرنامة دروویل و تاریخ ایران قدیم و ده‎ها کتاب دیگر، از حدود سرزمین جبال یا عراق عجم که همان سرزمین ماد قدیم است، بحث رفته است، که چون فایدتی چندان بر نقل آن متصور نبود، از ذکرش خودداری گردید. تطور لفظ ماد در اعصار مختلف از دیر باز تا کنون : داریوش اول آن را « ماد » و « ماه » و « مار » و در قرون اسلامی « ماه » می‎گفته‎اند. فخرالدین گرگانی در « ویس ورامین » این سرزمین را « ماه » و « کشور ماه » نامیده بدین ترتیب: نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه                    به چـشم نـرگسینـت مــرو یـا مــاه؟ *** چو بینم روی را مین گاه و بیگاه                     مـرا چـه مرو بـاشد جـای و چـه مـاه ***                منـم مهمـان تو یک مـاه در مـاه                      چنان چون دوستداران نکو خواه ابوریحان نوشته: « و هم ( اشکانیان ) الذین ملکو‎العراقَ و بلادَ ماهَ و هی‎الجبال ... » در کتاب ایران باستان است که در باب تبدیل ماد به « مای » و « ماه » مدارکی در دست است مانند نوشته‎های موسی خورن، جغرافیادان ارمنی، و کتب نویسندگان قرون اسلامی. در تاریخ ارمنستان موسی خورن بصورت « مار » مذکور آمده. آبادی هایی که نام آن ها از لفظ ماد دانسته‎اند و تاکنون بر جای مانده: کلمة ماد را تایک قرن پس از انقراض دولت ماد بجای پارس به کار می‎برده‎اند، و نام بسیاری از اماکن، بر طبق تحقیق اهل فن، از این کلمه اشتقاق یافته است. مرحوم احمد کسروی رادر کتاب « نام های شهرها و دیه‎های ایران » در این زمینه بحثی است، که تتمیم فائدت را، در ذیل نقل نی‎افتد: « مادوان و ماروان و میوان و میقان و میغان و مایان و ماهان و ماران و مایین و مارین و ماروا. مادون را استخری نام جایی در پازس می‎نگارد که در برخی نسخ ا به جای آن « ماروان » است. میوان جایی در بین قوچان، و میقان[1]  جایی در نزدیکی تهران، و میغان دیهی از بیرون دامغان است. مایان نام سه دیه، یکی در آذربایگان و دیگری در خراسان و سومی در دامغان می‎باشد. ماهان هم سه دیه در فیروزکوه و کرمان و تارم زنگان است. ماران و مایین دوجا در فارس و مارین به نوشتة حمداللّه مستوفی جایی در بیرون قزوین بوده، و ماروا دو دیه، یکی در بیرون زنگان، و دیگری در بیرون همدانست.  اما معنی نام ها : چنان که گفتیم یکی از تیره‎های معروف باستان ایران در زمان هخامنشیـان « ماد » نام داشته، که این نام در نوشتة بیستون فراوان یاد کرده شده. سپس در زمان اشکانیان آن نام تغییر یافته که خود مادان « مای » و مردم فارس « ماه » و ارمنیان « مار » می‎خوانده‎اند، و در آذربایگان که نیز سرزمین مادان بوده، « مای » و « مار » هر دو بکار می‎رفته است. از آن نام اکنون این یک رشته نامهای آبادی ها را داریم که در برخی شکل باستان نام را نگاه داشته، و در برخی شکل‎های دیگر را بکار برده‎اند، و همة آنها بمعنی « سرزمین مادان » و « بنگاه مادان » و مانند اینهاست ».   [1]   این دیه تقریباً در 45 کیلومتری شمال طهران است و در نوشته‎های عهد قاجاریان آنرا میگان می‎نوشته‎اند امروز به میگون مشهور است، و از نقاط خوش آب و هوا و ییلاقی طهران است.     ذکر ری در کتب مقدس و نام های ری قدیم تورات : در پاره‎ای از شهرهای ماد از جمله ری، پیش از آغاز دوران عظمت باستانی ایران، اقلیتی از یهود می‎زیست؛ چنان که در تورات مذکور است، پادشاه آشور اسرائیل را به آن کشور کوچانید در حَلَحْ و خابُور و شهرهای مادیان برده مقیم گردانید[1]. در تاریخ ایران «گیرشمن» آمده : « آشوریان جمعی از یهودیان را در ری نزدیک تهران مسکن دادند.[2] » این قوم در ری زندگی آسوده داشته و در دوره‎های مختلف تاریخی با رفاه و آسایش می‎زیسته است. در دارالیتجان آمده : « و از آنجا که از سلاطین سلوکید بر شام به آن ها (یهودیان) خیلی صدمه وارد می‎آمد؛ در بلاد اشکانی به آسودگی می‎زیسته، متصل مهاجرت کرده باین حدود می‎آمدند ...[3] » در کتاب ایران قدیم آمده : « مخصوصاً اشکانیان نسبت به ملت یهود رئوف بوده، از آن ها بر ضد رومی‎ها حمایت می‎کردند ...[4] » گیرشمن گفته : « اغماض اشکانیان، مخصوصاً در روابط آنان با قوم یهودی آشکار است. یهودیان، شاهان ایرانی مزبور را مدافعان حقیقی دین خود می‎دانستند و چون از طرف سلوکیان و رومیان مورد ظلم و ستم قرار گرفته بودند، معتقد شدند ایران – که همواره نسبت به آنان خیرخواه بوده – تنها قدرتی است که ممکن است ایشان را از یوغ خارجی نجات بخشد؛ همان گونه که در زمان هخامنشیان این امر تحقّق یافته بود.[5] » نام ری، در ضمایم غیر رسمی منسوب به تورات[6] در «توبیت»[7] و «ژودیت»[8] درج آمده است. توبیت – ری در این کتاب به صورت راگس یا راجس (Rages) بدین تقریب مذکور است : 1- باب اول ، بند چهارده :« و من به کشور مدیا رفتم، و ده تالان نقره بنزد گابائل (Gabael) برادر گابریاس (Gabrias) در شهر راگس به امانت گذاشتم ». 2- باب چهارم، بند اول :« همان روز توبیت پولی را که در راگس مدیا به گابائل به امانت سپرد، به یاد آورد ». 3- باب چهارم، بند بیستم :« و اکنون من به شما می‎گویم که، ده تالان به گابائل پسر گابریاس، در راگس مدیا به امانت سپردم ». 4- باب پنجم، بند پنجم :« اما ]توبیاس[ نمی‎دانست ]که رافائل فرشته است[ بدو گفت: آیا می‎توانی همراه من به راگس بیایی؟ و آیا آن جاها را خوب می‎شناسی؟ ». ژودیت – این کتاب که مؤلف آن ناشناخته مانده، داستانی است جالب از یهودیان باستان، برانگیزنده احساس وطن پرستی که فداکاری و غیرت و وطن خواهی این زن را نشان می‎دهد. در این کتاب نام ری به صورت راگو (Ragau) ثبت افتاده، که نبوکد نضر[9] (Nabuchodonosor) ، که در نینوا سلطنت داشت، شاه ماد آرفا کساد[10] (Arphaxad) را در آن حدود بشکست، بدین تقریب : « همان روزها نبوکد نضر با آرفاکساد در دشت بزرگی، که دشتی است در سرحدهای راگو جنگ می‎کرد». در باب راگو و انطباق آن با شهر ری، در منابع خارجی اختلاف گونه‎ای مشهود است. در پاره‎ای از آن ها (مانند دیکسینر ناسیونال جدید و دیکسینر دوبیوگرافی) این محل دشتی بزرگ به نزدیکی دجله و فرات معرفی شده است. سر اوزالی که در این مهم در سفرنامه تحقیق مبسوطی دارد، در باب محل راگو چنین گفته : « راگو که در ژودیت ملاحظه شد همان راگس از توبیت است.[11] » همچنین مینورسکی ایران شناس معروف و ویلیام جاکسن نیز در باب راگو و انطباق آن با ری آورده‎اند که « شباهت کامل میان دو کلمه راگو و راکس، یکی بودن هر دو را تاییدی تواند بود و حرف ( س = S ) در آخر راگس جزء اصل کلمه نیست و بر طبق شیوه معهود یونانیان بدان ملحق گردیده است، و چنان که در قبل ذکر شد کتاب توبیت از اصل یونانی برگردانده شده است. » تاریخ دانان یونان و لاتین از ری بصورت «راگَوْ» و «راگا» و «راگیا» نیز یاد کرده‎اند. اوستا : شهر ری را پیش از اسلام مرکز دینی و پایگاه بزرگ مغان و زرتشتیان دانسته‎اند. شهری مقدس به شمار می‎آمده و نوعی حکومت دینی نظیر حکومت پاپ در واتیکان، بوسیله موبدان موبد که عنوان «زرتوشترتمه» یعنی همانند زرتشت داشته در آنجا برقرار بوده است[12]. در سنت ایرانیان «دغدویه»، زن «پورشسپ» و مادر زرتشت ازین شهر بوده است. و در کتاب مزدیسنا[13] از قول هرتسفلد چنین آمده : « زرتشت در خانه پدر خویش پورشاسپه (پورشسپ) در رگا متولد گردید ... ». در مقاله‎ای که در طوفان هفتگی به سال 1307 منتشر کرده گفته : « ... بنا بر روایت مغ‎ها، چون مرکز آن ها در شهر ری بود، نمایندگان مذهب زرتشت هم در این شهر مجتمع بودند ... » و همچنین در کتاب آیینة آیین مزدیسنی که جهت تعلیم مبادی این کیش به کودکان زرتشتی فراهم آمده، به صورت سؤال و جواب چنین درج افتاده : « زرتشت در کدام شهر زاییده شد؟ - زرتشت در شهر ری زاییده شد ». باری در اوستا، ری به صورت رغه (Ragha) درج شده است. و همچنین در وندیداد یکی دیگر از پنج بخش اوستای موجود در فصل اول که در آفرینش زمین و کشورهاست در بند 16 بدین وجه آمده است : « دوازدهمین کشور با نزهب که من، اهوار مزدا، آفریدم ری (رغه) با سه نژاد است. اهریمن پر مرگ بر ضد آن آفت بی‎اعتمادی پدید آورد ». بیستون[14] : در کتیبه‎ای در بیستون نام ری به صورت «رگا» بدین تفصیل درج شده است. در ستون دوم بند 13 : « داریوش شاه گوید: پس از آن فرورتیش با سپاهیان خود، بطرف ری (رگا) که در ماد است، فرار کرد در حال من سپاهی بدنبال وی روانه کردم، فرورتیش دستگیر شد و او را پیش من آوردند. من گوش و بینی و زبان او را دیدند، و یک چشمش را کندم و او را در دربار خود در بند کردم. مردم او را دیدند، سپس او را به همدان به دار زدم؛ و برجسته‎ترین همدستان او را نیز در دژی به همدان زندانی کردم و در درون دژ پوست آنها را کندم و پر از کاه کرده آویزان نمودم. » در ستون سوم بند اول : « داریوش شاه گوید : آنگاه من سپاه پارس را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم، چون آن سپاه به ویشتاسپ رسید، ویشتاسپ در رأس آن سپاه قرار گرفت و به جنگ شتافت در محلی به نام «پتی گرابان» در پارت با شورشیان پیکار کرد، اهورا مزدا مرا یاری داد و به خواست اهورا مزدا ویشتاسپ سپاه شورشیان را سخت در هم شکست، در روز اول ماه گرم پَدَ [15] این جنگ اتفاق افتاد. » نامهایی که از دیرباز به ری اطلاق گردیده است : 1- پیش از اسلام : ری شهری است بسیار کهنه و قدیمی، و به نام های زیر آمده است:  در کتاب ژودیت و توبیت و همچنین در زبان های اروپایی ری به نام‎های، راگس Rages – راگو Ragau – رغه Ragha – رگا Raga – راگَوْ Rhagoe – راگا Rhaga  و راگیا Rhageia آمده است. تردیدی نیست که این صورت‎ها همه به یک ریشه واصل باز می‎گردند، لکن آن اصل چه بوده و چه معنی داشته روشن نیست. در زمان سلوکیان به نام اروپا Europa – اورپوس Europus و اورپُس Euröpus  آمده و در زمان اشکانیان به نام رشکیه Arshkia آمده  و در زمان ساسانیان به نام‎های ری – ری اردشیر – رام اردشیر – ریشهر و رام فیروز آمده است. 2- دوران اسلامی : ری در زمان جاهلیت به «ارازی» مشهور بوده  و نویسندگان عرب آن را «الرّی» و به زمان منصور دوانیقی آن را « محمدیه» می‎نامیدند. از نام های دیگر ری می‎توان به ماه جان – رُوَی – بهر ریز و راز است. در نزهه القلوب و ریاض السیاحه شیروانی و جنت النعیم آمده است که ری را شیث بن آدم، ابوالبشر پی افکنده و هوشنگ پیشدادی[16] در عمارت و زراعت آن کوشید و پس از آن منوچهر بن ایرج آن جا را مرمت کرد.[17] در مختصر البلدان[18] ابن فقیه و احسن التقاسیم[19] مقدسی و معجم البلدان[20] یاقوت ری به « رُوَی » از فرزندان بیلان بن اصبهان بن فلوج بن سام بن نوح نسبت داده شده است. رضا قلیخان هدایت در ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ( ج 9 طبع 1339 ص 196 س 16 ) آورده : « بر حقیقت جویان پوشیده مباد ، که ری و راز دو برادر بودند، به موافقت یکدیگر شهری بنا نمودند. شهر را به نام « ری » خواندند و اهالی شهر را به نام دیگری « رازی » گفتند، تا هیچ کدام بی‎نام نمانند ... »   [1] تورات، کتاب دوم پادشاهان باب 17 بند 6 و باب 18 بند 11 . [2] ایران گیرشمن، ترجمه فارسی ص 104 س 11 . [3] درالتیجان ج 3 ص 21 س 20 . [4] ایران قدیم ، ص 150 س 6 . [5] تاریخ گیرشمن ، ترجمه فارسی ، ص 272 س 22 . [6] از روزگار پیشین از تورات دو نسخت بدست است : عبری و یونانی. نسخت نخستین از آن یهودیان، و بر روی هم شامل 39 کتاب است، لکن دو کتاب «توبیت» و «ژودیت» در این ردیف نیست، از این رو یهودیان این دو را قبول ندارند. نسخت دوم از آن مسیحیان است و 46 کتاب دارد که دو کتاب «توبیت» و «ژودیت» جزو آن است. [7] توبیت یک تن یهودی و مردی پارسا از قبیله نفتالی (Nephtali)  بود، ظاهراً در قرن هفتم پیش از میلاد مسیح می‎زیست؛ وی به فرمان «شلم نصر» پادشاه آشور با گروهی از هموطنانش اسیر و به نینوا تبعید شد. وی مبلغی را در شهرری نزد یکی از خویشاوندان به امانت سپرده بود و پسرش را جهت وصول مطالبه فرستاد. توبیت در سنین پیری کور شد؛ لکن توبیت پسر وی را به راهنمایی فرشته رافائل معالجه کرد. [8] ژودیت نام زن شجاعی بودکه به هنگام محاصره بتولی از طرف «هُلُفِرْن» سردار آشوری از طریق تظاهر به عشق وی را بفریفت تا در فرصتی مناسب در حال خواب او را بکشت و سرش را برید و بدین گونه سربازان آشور را غافلگیر و مضطرب و مغلوب ساخت و شهر و مردم آن را نجات بخشید. این واقعه در حدود سال 659 پیش از میلاد اتفاق افتاده است. [9] پادشاهى عظیم بود که دانیال وى را ملک‌الملوک مى‌نامد، وى بابل را با باغ هاى مرتفع بر تپه‌هاى مصنوعى که به هیأت تپه‌هاى طبیعى ساخته بود ازبراى خشنودى و نزهت خاطر زوجهء خود آراسته بود، چه که زوجهء وى از شهر و مملکتى که داراى کوهستان بود، آمده بود و این باغ ها از جملهء عجایب دنیا محسوب بود و رودها و اصیل هاى بسیار ازبراى مشروب ساختن اراضى ساخت و از جمله مطالبى که دلالت بر عظمت و اهمیت بناهاى وى میکند آن است که نُه‌عشر آجرهائى که در بابل یافت شده اسم وى بر آنها مکتوب است، لکن حاکم ظالم و سخت‌دلى بود چنانکه پسران صدقیا را در جلو چشم پدر مقتول ساخته و مجوسیان و ساحرانى را که بر تفسیر خواب هاى وى قادر نبودند امر به قتل نمود و اهالى را امر نمود که نفس وى را عبادت نمایند و با وجودى که وى پادشاه آسمانها را پرستش مى‌نمود گمان می رود که پادشاه آسمان ها را یکى از خدایان فرض می نمود نه اینکه وى را خداى واحد می دانست. وى به سال 561 ق.م. بدرود جهان گفت. مدت سلطنتش 44 سال بود. [10] شخصیت تاریخی آرفاکساد روشن نیست، در بیشتر منابع مانند دیکسینرناسیونال جدید و دیکسینر دوبیوگرافی ذیل کلمه Ragau و گراند دیکسینر اونیورسل در بحث همدان، وی را فرااورتس (Phraortes) پادشاه ماد دانسته‎اند و در برخی دیگر نیز مانند سفرنامه اوزلی در این انطباق نام دهاک و ضحاک به چشم می‎خورد. [11] سر اوزلی ، ج  3 ص 174 . [12] مزدیسنا ، ج 1 ص 157 س 17 . [13]  دین پیغمبر ایران. زرتشت اسپنتمان موسوم است به مزدیسنا، این کلمه صفت است به‌معنى پرستندة مزدا که اسم خداى یگانه است. در اوستا مزدیسن آمده و بسا با صفت «زرتشتى» یک جا استعمال شده است، یعنى دین آوردهء زرتشت، بسا هم با کلمهء راستى پرست یک جا آمده است. [14] بیستون نام کوهی است، در حدود سی‎ کیلومتری کرمانشاهان که قریب چهار هزار پا از سطح دریا ارتفاع دارد؛ و آنرا در قدیم بغستان (بگستانه) می‎گفته‎اند. در کمرگاه این کوه در ارتفاع نزدیک به 225 پا از کف جاده، در نقطه‎ای که از تعرض و خرابکاری دور بوده است، کتیبه‎ای از داریوش به سه زبان فارسی عهد هخامنشی، ایلامی و بابلی کنده شده است. [15] مطابق با سوم آوریل 520 پیش از میلاد [16] هوشنگ. دومین پادشاه پیشدادى پسر سیامک‌بن کیومرز بوده و بعضى نسبت او را چنین تحقیق کرده‌اند: هوشنگ‌بن فردادبن سیامک‌بن میشى‌بن کیومرز. وى بعد از کیومرز پادشاه شد و از دیماوند که مکان کیومرز بود به پارس رفته در استخر آرامگاه گزید. بنابراین آن زمین را بوم شاه نام نهادند. او پادشاهى دانا و بینا و یزدان‌ستاى و عادل بوده و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند و گویند بر وى کتاب آسمانى نازل شده و آن مشتمل بر سى‌وهشت آیه بوده و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه کرده و داخل کتب پیغمبران بعد از مه‌آباد و دساتیر اینک حاضر است و مجمع آن نام ها است. و گویند فارس نام پسرى داشته که زبان فارسى ملک فارس منسوب بدو است. تصرفات و اختراعات بسیار از او نوشته‌اند و کلمات حکمت از او نقل کرده‌اند و شهر سوس و کوفه را از بناهاى او دانسته‌اند. از هنگام وفات کیومرز تا هوشنگ دویست‌وبیست‌وسه سال فاصله بوده و پانصد سال او عمر نموده و کتاب جاودان خرد از تألیفات او است که در حکمت عملى نگاشته. گنجوربن اسفندیار که از سلاطین عجم است آن را از فارسى قدیم به زبان متداول ترجمه نموده، حسن‌بن سهل برادر فضل ذوالریاستین وزیر مأمون عباسى آن را به زبان عرب نقل نموده و استاد ابوعلى مسکویه به الحاق حکمت‌هاى فرس و هند و روم و عرب آن را انجام داد. و آن کتاب را هوشنگ‌شاه براى پند و اندرز پسر خود و ملوک آینده مرقوم نموده بود و در بعضى تواریخ برخى از آن ثبت است. کتب هوشنگ متعدد بوده است. در زمان خلافت عمربن خطاب به حکم او کتب ایران همه سوختند و از کتاب وى چند ورق به دست شهاب‌الدین مقتول افتاده بود و بدان عمل مینمود. چون بر انوشیروان عادل معلوم شد که عرب بر عجم غلبه خواهند جست، جاویدان خرد را در جوف شکم آهویى زرین نهاده در ایوان خود مدفون نموده بود و در زمان مأمون ذوبان نام هندى آن را برآورده نزد مأمون برده بعضى را به عربى ترجمه کردند و تتمه را که چهارصد ورق بود به هند برده قدردانان ضبط و ترجمه کردند و به دیگران نشر نمودند. مدت پادشاهى او را چهل سال گفته‌اند. (انجمن‌آرا). در داستان ملى ما هوشنگ دومین پادشاه ایران است که پس از کیومرث به پادشاهى هفت کشور نشست. پدرش سیامک در جنگ با دیوان کشته شد و هوشنگ انتقام پدر را از دیوان گرفت و آنگاه که کیومرث رخت از جهان بربست او بجاى نیا به فرمانروایى نشست و چهل سال سلطنت راند و آهن و آتش را کشف کرد و جشن سده را آئین نهاد و آب از دریاها برآورد و در جویها روان ساخت و کشاورزى و به‌دست آوردن پوشیدنیها را از پوست حیوانات به مردم آموخت، اما در اوستا هوشنگ پهلوان بزرگ و مرد پارساى مقدسى است که نامش هئوشینگهه و نزدیک به تمام موارد ملقب به پَرَذاتَ است. این کلمه ممکن است به نخستین قانون‌گزار یا نخستین مخلوق تعبیر شود و همین لفظ است که در پهلوى به پَشدات و در زبان درى به پیشداد مبدل شد. عنوان پیشداد در اوستا تنها خاص هوشنگ است، ولى در مآخذ پهلوى و اسلامى بر دسته‌اى از شاهان [ از هوشنگ تا کیقباد ] اطلاق میشود و یقیناً این نام را از همین لقب هوشنگ که مؤسس سلسلهء پیشدادى تصور میشد گرفته‌اند. در اوستا نام هوشنگ چندین بار آمده است و در همهء آنها نام هوشنگ در مقدمهء نام شاهان و پهلوانان ذکر شده مگر در فروردین‌یشت [ یشت 13 ]که در مقدمهء نام پهلوانان و شاهان نام ییمه آمده و پس از آن که از آخرین شاه یعنى کوى‌هوسروه (کیخسرو) یاد شد نام عده‌اى از پهلوانان آمده است که هوشنگ هم جزو آنان است و از این طریق باید گفت فروردین‌یشت وقتى نگاشته شده که هنوز نام پهلوانان و شاهان قدیم در موارد معین بعدى ثبت نشده و سلسلة شاهان و پهلوانان کام مرتب نگردیده بود و ازاین‌روى سلسلة شاهان فروردین‌یشت اصیل‌تر و قدیم‌تر از یشت‌هاى دیگر است، یعنى این یشت خاصه قسمتهاى مربوط به شاهان و پهلوانان متعلق به ازمنهء بسیار قدیم و دورهء نزدیک به تدوین گاتاها است. در جزو نسک هاى اوستاى عهد ساسانى نسکى به نام چهرداد بود که حکم تاریخ داستانى ایران قدیم را داشت و خلاصة آن در دینکرد [ کتاب 8 فصل 13 ] نقل شد. در چهرداد نسک نسب‌نامهء هوشنگ فرقى با بندهشن داشت، چه بنابر آنچه در چهرداد نسک آمده بود هوشنگ نوادهء گیومرد و از فرزندان سه‌گانة مشیگ بود و از دو فرزند دیگر یکى ویگرد و دیگرى تاز نام داشت، اما در بندهشن میان هوشنگ و گیومرد سه نسل فاصله است و به‌هرحال در کتاب هشتم دینکرد چنین آمده است که رسم زراعت و دهانکانیه [ یا دهکانیه = دهقانى = اصل مالکیت ] را وى‌گرد پیشداد پدید آورد و دهیوپتیه (دهوفذیه) یعنى اصل حکومت و سلطنت را که مراد از آن حمایت و هدایت و نگاهبانى خلق است، هوشنگ پیشداد ایجاد کرد. آن چه از اوستا راجع به هوشنگ نقل شد قدیم ترین احادیثى است که در این باب میان قوم ایرانى وجود داشته و تا این روزگار برجاى مانده است. بر روى‌هم و تا آنجا که از این روایات مستفاد میشود هوشنگ پیشداد را باید چنین تعریف کرد: هئوشینگهه پرذات نخستین کسى است که به خواست اهورمزدا و امشاسپندان ویزتان بر پهناى هفت کشور سلطنت یافت و نه تنها فرمانرواى آدمیان بود بلکه بر دیوان و جادوان و بدکیشان و کاویان و کرپانان هم فرمانروایى مینمود. دیوان را منکوب و مقهور کرد و کارشان را به جایى رسانید که از ترس او به تاریکی ها پناه بردند. این پادشاه دو بهره از دیوان مازندرانى و بدکیشان وَرِن را بکشت و براى خداوند فرشتگان بر قلة کوه مقدس هرا قربانیها کرد. هوشنگ تقریباً در همة داستانهاى قدیم ایرانى جز بعض معدود نخستین شاه هفت کشور شمرده شده است، ولى بنابر بعض مآخذ اسلامى در ایران قدیم برخى چنین مى‌پنداشتند که تَخمَاُروپَ (تهمورث) نخستین شاه جهان و پدیدآرندة شاهى بود و باید گفت که این سخنان و روایات لاشک اصلى قدیم تر داشته و از منابعى کهن در این آثار راه جسته بود.   [17] جنه النعیم ص 391 س 21 ؛ نزهه القلوب، مقاله ثالثه ص 52 س 16 . [18] مختصر البلدان ص 268 س 13 . [19] احسن التقاسیم ، ص 385 س 12 . [20] معجم البلدان ، ج 2 ص 895 س 1 .

ادامه ..............................

http://city-life.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد